۱۳۸۷ بهمن ۴, جمعه

طبیعت

طبیعت
طبیعت! طبیعت همه ما را حیطه و چنبره ی خود دارد! و ما ناتوان تر از آنیم که از حیطه آن به در آییم ، یا که ژرف تر در این حیطه فرو رویم . ما نا خواسته و نامنتظر در چرخه ی رقص خود در می آورد و با خود می برد، می برد ، تا به آن روز که سرانجام خسته شویم و از آغوشش فرو غلتیم.
او تا به جاویدان موجوداتی نو می آفریند. آن چه اینک هست ، هیچ گاه نبوده است و آن چه بوده است هرگز باز نمی گردد _ همه چیز نو است و این حال پیوسته همان اس که بود.
ما در دامان او زندگی می کنیم و با این همه با او بیگناه ایم ، و او بی وقفه با ما در گفت و شنود است بی آن که هرگز رازش را بر ما فاش کند.ما پیوسته در راه تاثیر بر آن می کوشیم و با این حال از چیره شدن بر کارکرش ناتوانیم.
بنیان هر چیزی را آشکارا بر فردیت گذاشته است ، و با این همه هیچ بهائی به فرد نمی دهد. کارش همه ساختن است و ویران کردن دوباره ، و کسی را به کارگاه او راهی نیست.
متن فوق بر گرفته از نوشته گوته است که در مورد طبیعت طرح کرده و ترجمه استاد محمود حدادی می باشد.
یوهان ولفگانگ فون گوته (به آلمانی: Johann Wolfgang von Goethe) (متولد: ۲۸ اوت ۱۷۴۹ در فرانکفورت؛ درگذشت: ۲۲ مارس ۱۸۳۲ در وایمار) شاعر، ادیب، نویسنده، نقاش، محقق، انسان‌شناس، فیلسوف و سیاست‌مدار آلمانی بود. او یکی از کلیدهای اصلی ادبیات آلمانی و جنبش وایمار کلاسیک و همچنین رومانتیسیسم به شمار می‌رود

۱۳۸۷ دی ۳, سه‌شنبه

کودک سرراهی

کودک سرراهی:
کودکی است که مادر او را در سه راهی "عشق ، شهوت ،ایمان" باردار شده و در سه راهی " ترس ، جنون ، تنفر" زائیده و در طول راه کمرش از بار سنگین نگاه من و تو خم شده ، خسته و درمانده او را در تکه های مهر دلش پیچیده با بوسه ای اشک آلود او را کنار راه گذاشته تا شاید در راه گریز کمر راست کند.
من و تو آن دو را در راه دیده و گوییم: وای . . . زن بدکاره وای . . . بچه حرام زاده و هیچگاه اگر هرکدام از آن دور را بار دیگر ببینیم رنگ نگاه مان فرقی ندارد و هنگامی که در توقفگاه مان مشغول گپ و گفتگوییم به هم قطاران گوییم : انسان ها همه با هم برابرند
ولی در دلمان برای این قانون تبصره داریم (زن بدکاره و بچه حرام زاده)
با الهام از نوشته جبران خلیل جبران

۱۳۸۷ آذر ۲۶, سه‌شنبه


از فردا
میشه روز رو با منوی صبحانه بهاور آغاز کرد و پر انرژی به سراغ کشتی گرفتن با مشکلات زندگی رفت.
عصری بعد از کار روزانه ازعصرانه اش خورد و با یک موزیک خستگی رو یاد برد.
شب هم شام یک پاستای لذیذ نوش جان کرد و در پایان با طعم تلخ قهوه های بهاور دل گرم به خونه بازگشت.

۱۳۸۷ آذر ۲۴, یکشنبه

زن


روز ششم آفرینش ، روز آفرینش بشر بود ولی خداوند تا دیر وقت مشغول آفرینش زن بود.
یکی از فرشتگان نزد خدا آمد وگفت کرد: چرا اینهمه زمان صرف آفرینش این موجود می کنید؟
خداوند گفت: این آفریده "زن " نام دارد .نمی دانی این آفریده دارای چه ویژگی هایست؟
او هر قدر کثیف شود با ریختن آب بر بدنش پاک و باطراوت خواهد شد. بدنی با بیش از دویست اندام متحرک که هر کدام نقشهای زیادی ایفا می کنند او آنها را باید برای تهیه بکار ببرد، او باید قادر باشد چند کودک را همزمان بغل گیرد،و به آنها از شیره جانش بنوشاند ، آغوشش باید برای التیام بخشیدن به یک تن زخمی گرفته تا یک قلب شکسته یا مردی خسته ، باز باشد . او باید تمام اینکارها را با دو دست خود انجام دهد.
فرشته شگفت زده شد و گفت:
"فقط با دو دستش... این غیر ممکن است!"
"اینهمه کار برای یک روز ... تا فردا صبر کن و آنوقت آن را کامل کن".
خدا گفت: نه و خیلی زود این موجود را که محبوب دلم است، کامل خواهم کرد.
او وقتی که ناخوش است، خودش از خود مراقبت می کند. او می تواند ساعت های متمادی در شبانه روز کار کند. "
فرشته نزدیکتر می آید وکنجکاوانه تن زن را لمس کرد.
"او . . . ، او خیلی لطیف است."

" بلی بسیار لطیف است، اما روح قوی ای در او خواهم دمید. "
نمی توانی تصور کنی که با این لطافتش ، چه سختیهایی را می تواند تحمل می کند و بر آنها پیروز شود "
فرشته پرسید او فکر هم می کند؟
"نه تنها می تواند فکر کند ، بلکه می تواند بحث و استدلال هم می کند."
فرشته گونه های زن را لمس می کند خیس است.
" خدایا، بنظر می رسد این موجود چکه می کند! "
"او چکه نمی کند.... این اشک است"
"این اشک به چه کار می آید؟"
"اشکها وسیله او برای بیان غم و تردید ، عشق و تنهایی ، خواری و غرور اش است."
این گفته فرشته را بسیار تحت تأثیر قرار داد به فکر فرو رفت.
"زن تواناییهایی دارد که مرد را شگفت زده و مجذوب خودش می کند. او مشکلات را پشت می گذارد و در مشکلات پشت مرد است
او شادی، عشق و اندیشه را با هم دارد. او می خندد هنگامی که دلش می خواد جیغ بکشید. او آواز می خواند وقتی احساسی شبیه گریه کردن دارد، گریه می کند وقتی که خوشحال است می خندد وقتی که باید اخم کند ،می رقصد وقتی ناراحت است.
او برای آنچه اعتقاد دارد مبارزه می کند و علیه بی عدالتی می ایستد.
کمتر از او پاسخ "نه" می شنوی . او خودش را وقف خانواده اش می کند از خبر مریضی و مرگ دل آزرده و از خبر پیوند و میلاد دلش نیرو می گیرد.
او در هر بوسه اش معجزه ای نهفته است ."
"خدایا تو نابغه ای. تو فکر همه چیز را کرده ای. زن واقعا موجود شگفت انگیزی است."
"آری او واقعاً شگفت انگیز است!
او فقط یک اشکال دارد. فراموش می کند که چه ارزشی دارد..."

تقدیم به فرزی

سپاس از همراهی شبنم و اولدورز عزیز

۱۳۸۷ آذر ۲۱, پنجشنبه

مطمئن شدم جوانان کوری هستیم.

از رای هائی که دادین و نظراتی که نوشتین مطمئن شدم راحت هستین اگر سوالم انتخاب مارک لباس بود الان . . . .یکی از دوستان گفته بود که عادتمون دادن ولی نه دوست داریم به این چیزا عادت کنیم. برای چنین پیشرفتی که فرهنگ و تمدن ایرانیان کرده بایستی شگفت زده شد. هی میشنیم می گیم ایران دوره باستان فلان . . . ما این چنین بودیم ما آنچنان بودیم ولی حال حاضرمون رو نگاه نمی کنیم چون چشمی برای دیدن نداریم.

۱۳۸۷ آذر ۱۹, سه‌شنبه

روز دانشجو


چند روز پیش روز دانشجو بود.

چه کار کردین؟دانشگاه رو پیچوندین؟یا رفتین خوراکی و هدیه های دانشگاه گرفتین (خودکار،کلاسور) یا از نمایشگاه این مناسبت دیدن کردین. ما از دانشجو بودن چی یاد گرفتیم؟

دستشوئی دانشگاه بلدیم ، که بریم آنجا موهامون رو سیخ کنیم یا روژلب بزنیم.
سلف دانشگاه را بلدیم که بریم بخوریم ، سیگار بکشیم و شوخی کنیم.
محوطه دانشگاه را بلدیم که دید بزنیم وآمار بگیریم.
کلاس های دانشگاه را بلدیم که بریم حاضری بگیریم.
پارکینگ دانشگاه را بلدیم که بریم ماشین هامون رو به رخ هم بکشیم.
پاتوق های دور اطراف دانشگاه رو هم خوب بلدیم.
یه نگاه به عکس بالا بندازین آنها هم دانشجو بودن ما هم دانشجو بودیم.

۱۳۸۷ آذر ۱۶, شنبه

شما راحت باش



شما راحت باش

حتماً رای درست بود که اجرا شد چون سر بی گناه که بالای دار نمی رود.خب صاحبان خون قصاص خواستن دیگه.

سحرگاه یک روز پائیزی طناب مرگ بر گلوی زنی حلقه بست و پس از چند دقیقه آویزان ماندن .اجرای عدالت کامل شد.

***


بانوئی که به قول معروف بیوه نامیده می شود (نمی دانم چرا مردان بیوه نمی شن) در گریز از ترس تنهائی و بی سایه ی سری صیغه مردی می گردد. همراه با دو دختر نوجوانش راهی منزل نوشوهر می شود .شامگاهان با رویای یک زندگی ساده و آرام و سری به رو ی شانه همسر به خواب می رود .نیمه شب جای مرد را در کنارش خالی احساس میکند.
شاید حس غریب آوار تنهائی حرکتش می دهد . کمی آن طرف تر در گوشه پنهان اتاق مرد را می یابد که هوسناکانه چشم به اندام تازه رس دخترکش دوخته. چیزی در حال اتفاق است.


تیغ بر می کشد و تن مرد را چاک می دهد تا تن دخترک به تیغ هوس چاک ننهد.


روز بعد تکه های تن مرد در کنار رودخانه تاب می خورد.چه باید میکرد در آن تنهائی بی ثمر؟


زن بی پناه ، فقر ، ازدواج موقت ، قتل ، دادگاه ، زندان ، اعدام و . . . دختران بی پناه.


شاید روزی تکرار این قصه را روزی بنویسم ؛ اخه این اعدالتی است که ما خود در این جهان به پا کردیم .ولی همین حالا هم این قدر این قصه ها تکراری شده اند که کسی از این قصه ها گریه اش نمی گیره دیگر حوصاله خواندن یا شنیدنش را نداره فیلم سازان هندی هم دیگر از این داستانها فیلم نمی سازند.ما خودمان بازیگر این داستان هائیم.
ولی نه . . . نه . . . اصلاً مهم نیست این اتفاق ، بازهم بیافته ، سخت نگیر ،زیاد هم فکر نکن ، اعدام "فاطمه ح" ،و بی پناه ماندن دخترانش موضوع مهمی نیست آنقدر از این مسائل زیاده که شما نباید سخت بگیری ، راحت باش.