۱۳۸۷ دی ۳, سه‌شنبه

کودک سرراهی

کودک سرراهی:
کودکی است که مادر او را در سه راهی "عشق ، شهوت ،ایمان" باردار شده و در سه راهی " ترس ، جنون ، تنفر" زائیده و در طول راه کمرش از بار سنگین نگاه من و تو خم شده ، خسته و درمانده او را در تکه های مهر دلش پیچیده با بوسه ای اشک آلود او را کنار راه گذاشته تا شاید در راه گریز کمر راست کند.
من و تو آن دو را در راه دیده و گوییم: وای . . . زن بدکاره وای . . . بچه حرام زاده و هیچگاه اگر هرکدام از آن دور را بار دیگر ببینیم رنگ نگاه مان فرقی ندارد و هنگامی که در توقفگاه مان مشغول گپ و گفتگوییم به هم قطاران گوییم : انسان ها همه با هم برابرند
ولی در دلمان برای این قانون تبصره داریم (زن بدکاره و بچه حرام زاده)
با الهام از نوشته جبران خلیل جبران

۱۳۸۷ آذر ۲۶, سه‌شنبه


از فردا
میشه روز رو با منوی صبحانه بهاور آغاز کرد و پر انرژی به سراغ کشتی گرفتن با مشکلات زندگی رفت.
عصری بعد از کار روزانه ازعصرانه اش خورد و با یک موزیک خستگی رو یاد برد.
شب هم شام یک پاستای لذیذ نوش جان کرد و در پایان با طعم تلخ قهوه های بهاور دل گرم به خونه بازگشت.

۱۳۸۷ آذر ۲۴, یکشنبه

زن


روز ششم آفرینش ، روز آفرینش بشر بود ولی خداوند تا دیر وقت مشغول آفرینش زن بود.
یکی از فرشتگان نزد خدا آمد وگفت کرد: چرا اینهمه زمان صرف آفرینش این موجود می کنید؟
خداوند گفت: این آفریده "زن " نام دارد .نمی دانی این آفریده دارای چه ویژگی هایست؟
او هر قدر کثیف شود با ریختن آب بر بدنش پاک و باطراوت خواهد شد. بدنی با بیش از دویست اندام متحرک که هر کدام نقشهای زیادی ایفا می کنند او آنها را باید برای تهیه بکار ببرد، او باید قادر باشد چند کودک را همزمان بغل گیرد،و به آنها از شیره جانش بنوشاند ، آغوشش باید برای التیام بخشیدن به یک تن زخمی گرفته تا یک قلب شکسته یا مردی خسته ، باز باشد . او باید تمام اینکارها را با دو دست خود انجام دهد.
فرشته شگفت زده شد و گفت:
"فقط با دو دستش... این غیر ممکن است!"
"اینهمه کار برای یک روز ... تا فردا صبر کن و آنوقت آن را کامل کن".
خدا گفت: نه و خیلی زود این موجود را که محبوب دلم است، کامل خواهم کرد.
او وقتی که ناخوش است، خودش از خود مراقبت می کند. او می تواند ساعت های متمادی در شبانه روز کار کند. "
فرشته نزدیکتر می آید وکنجکاوانه تن زن را لمس کرد.
"او . . . ، او خیلی لطیف است."

" بلی بسیار لطیف است، اما روح قوی ای در او خواهم دمید. "
نمی توانی تصور کنی که با این لطافتش ، چه سختیهایی را می تواند تحمل می کند و بر آنها پیروز شود "
فرشته پرسید او فکر هم می کند؟
"نه تنها می تواند فکر کند ، بلکه می تواند بحث و استدلال هم می کند."
فرشته گونه های زن را لمس می کند خیس است.
" خدایا، بنظر می رسد این موجود چکه می کند! "
"او چکه نمی کند.... این اشک است"
"این اشک به چه کار می آید؟"
"اشکها وسیله او برای بیان غم و تردید ، عشق و تنهایی ، خواری و غرور اش است."
این گفته فرشته را بسیار تحت تأثیر قرار داد به فکر فرو رفت.
"زن تواناییهایی دارد که مرد را شگفت زده و مجذوب خودش می کند. او مشکلات را پشت می گذارد و در مشکلات پشت مرد است
او شادی، عشق و اندیشه را با هم دارد. او می خندد هنگامی که دلش می خواد جیغ بکشید. او آواز می خواند وقتی احساسی شبیه گریه کردن دارد، گریه می کند وقتی که خوشحال است می خندد وقتی که باید اخم کند ،می رقصد وقتی ناراحت است.
او برای آنچه اعتقاد دارد مبارزه می کند و علیه بی عدالتی می ایستد.
کمتر از او پاسخ "نه" می شنوی . او خودش را وقف خانواده اش می کند از خبر مریضی و مرگ دل آزرده و از خبر پیوند و میلاد دلش نیرو می گیرد.
او در هر بوسه اش معجزه ای نهفته است ."
"خدایا تو نابغه ای. تو فکر همه چیز را کرده ای. زن واقعا موجود شگفت انگیزی است."
"آری او واقعاً شگفت انگیز است!
او فقط یک اشکال دارد. فراموش می کند که چه ارزشی دارد..."

تقدیم به فرزی

سپاس از همراهی شبنم و اولدورز عزیز

۱۳۸۷ آذر ۲۱, پنجشنبه

مطمئن شدم جوانان کوری هستیم.

از رای هائی که دادین و نظراتی که نوشتین مطمئن شدم راحت هستین اگر سوالم انتخاب مارک لباس بود الان . . . .یکی از دوستان گفته بود که عادتمون دادن ولی نه دوست داریم به این چیزا عادت کنیم. برای چنین پیشرفتی که فرهنگ و تمدن ایرانیان کرده بایستی شگفت زده شد. هی میشنیم می گیم ایران دوره باستان فلان . . . ما این چنین بودیم ما آنچنان بودیم ولی حال حاضرمون رو نگاه نمی کنیم چون چشمی برای دیدن نداریم.

۱۳۸۷ آذر ۱۹, سه‌شنبه

روز دانشجو


چند روز پیش روز دانشجو بود.

چه کار کردین؟دانشگاه رو پیچوندین؟یا رفتین خوراکی و هدیه های دانشگاه گرفتین (خودکار،کلاسور) یا از نمایشگاه این مناسبت دیدن کردین. ما از دانشجو بودن چی یاد گرفتیم؟

دستشوئی دانشگاه بلدیم ، که بریم آنجا موهامون رو سیخ کنیم یا روژلب بزنیم.
سلف دانشگاه را بلدیم که بریم بخوریم ، سیگار بکشیم و شوخی کنیم.
محوطه دانشگاه را بلدیم که دید بزنیم وآمار بگیریم.
کلاس های دانشگاه را بلدیم که بریم حاضری بگیریم.
پارکینگ دانشگاه را بلدیم که بریم ماشین هامون رو به رخ هم بکشیم.
پاتوق های دور اطراف دانشگاه رو هم خوب بلدیم.
یه نگاه به عکس بالا بندازین آنها هم دانشجو بودن ما هم دانشجو بودیم.

۱۳۸۷ آذر ۱۶, شنبه

شما راحت باش



شما راحت باش

حتماً رای درست بود که اجرا شد چون سر بی گناه که بالای دار نمی رود.خب صاحبان خون قصاص خواستن دیگه.

سحرگاه یک روز پائیزی طناب مرگ بر گلوی زنی حلقه بست و پس از چند دقیقه آویزان ماندن .اجرای عدالت کامل شد.

***


بانوئی که به قول معروف بیوه نامیده می شود (نمی دانم چرا مردان بیوه نمی شن) در گریز از ترس تنهائی و بی سایه ی سری صیغه مردی می گردد. همراه با دو دختر نوجوانش راهی منزل نوشوهر می شود .شامگاهان با رویای یک زندگی ساده و آرام و سری به رو ی شانه همسر به خواب می رود .نیمه شب جای مرد را در کنارش خالی احساس میکند.
شاید حس غریب آوار تنهائی حرکتش می دهد . کمی آن طرف تر در گوشه پنهان اتاق مرد را می یابد که هوسناکانه چشم به اندام تازه رس دخترکش دوخته. چیزی در حال اتفاق است.


تیغ بر می کشد و تن مرد را چاک می دهد تا تن دخترک به تیغ هوس چاک ننهد.


روز بعد تکه های تن مرد در کنار رودخانه تاب می خورد.چه باید میکرد در آن تنهائی بی ثمر؟


زن بی پناه ، فقر ، ازدواج موقت ، قتل ، دادگاه ، زندان ، اعدام و . . . دختران بی پناه.


شاید روزی تکرار این قصه را روزی بنویسم ؛ اخه این اعدالتی است که ما خود در این جهان به پا کردیم .ولی همین حالا هم این قدر این قصه ها تکراری شده اند که کسی از این قصه ها گریه اش نمی گیره دیگر حوصاله خواندن یا شنیدنش را نداره فیلم سازان هندی هم دیگر از این داستانها فیلم نمی سازند.ما خودمان بازیگر این داستان هائیم.
ولی نه . . . نه . . . اصلاً مهم نیست این اتفاق ، بازهم بیافته ، سخت نگیر ،زیاد هم فکر نکن ، اعدام "فاطمه ح" ،و بی پناه ماندن دخترانش موضوع مهمی نیست آنقدر از این مسائل زیاده که شما نباید سخت بگیری ، راحت باش.

۱۳۸۷ آذر ۱۳, چهارشنبه

دو فنجان قهوه مهمان پرفسور

پروفسور مقابل کلاس فلسفه خود ایستاد و چند شیء رو روی میز گذاشت. وقتی کلاس شروع شد، بدون هیچ کلمه ای، یک شیشه بسیار بزرگ سس مایونز رو برداشت و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف کرد.بعد از شاگردان خود پرسید که آیا این ظرف پر است؟ و همه موافقت کردند. سپس پروفسور ظرفی از سنگریزه برداشت و آنها رو به داخل شیشه ریخت و شیشه رو به آرامی تکان داد. سنگریزه ها در بین مناطق باز بین توپهای گلف قرار گرفتند؛ و سپس دوباره از دانشجویان پرسید که آیا ظرف پر است؟ و باز همگی موافقت کردند. بعد دوباره پروفسور ظرفی از ماسه را برداشت و داخل شیشه ریخت؛ و خوب البته، ماسه ها همه جاهای خالی رو پر کردند. او یکبار دیگر پرسید که آیا ظرف پر است و دانشجویان یکصدا گفتند: 'بله'. بعد پروفسور دو فنجان پر از قهوه از زیر میز برداشت و روی همه محتویات داخل شیشه خالی کرد. 'در حقیقت دارم جاهای خالی بین ماسه ها رو پر می کنم!' همه دانشجویان خندیدند. در حالی که صدای خنده فرو می نشست، پروفسور گفت: ' حالا من می خوام که متوجه این مطلب بشین که :
این شیشه نمایی از زندگی شماست، توپهای گلف مهمترین چیزها در زندگی شما هستند: خدا، خانواده تان، فرزندانتان، سلامتیتان، دوستانتان و مهمترین علایقتان- چیزهایی که اگر همه چیزهای دیگر از بین بروند ولی اینها بمانند، باز زندگیتان پای برجا خواهد بود. سنگریزه ها سایر چیزهای قابل اهمیت هستند مثل کارتان، خانه تان و ماشنتان. ماسه ها هم سایر چیزها هستند- مسایل خیلی ساده.'
پروفسور ادامه داد: 'اگر اول ماسه ها رو در ظرف قرار بدید، دیگر جایی برای سنگریزه ها و توپهای گلف باقی نمی مونه، درست عین زندگیتان. اگر شما همه زمان و انرژیتان رو روی چیزهای ساده و پیش پاافتاده صرف کنین، دیگر جایی و زمانی برای مسایلی که برایتان اهمیت داره باقی نمی مونه. به چیزهایی که برای شاد بودنتان اهمیت داره توجه زیادی کنین، با فرزندانتان بازی کنین، زمانی رو برای چک آپ پزشکی بذارین. با دوستان و اطرافیانتان به بیرون بروید و با اونها خوش بگذرونین. همیشه زمان برای تمیز کردن خانه و تعمیر خرابیها هست. همیشه در دسترس باشین. اول مواظب توپهای گلف باشین، چیزهایی که واقعاً برایتان اهمیت دارند، موارد دارای اهمیت رو مشخص کنین. بقیه چیزها همون ماسه ها هستند.'
یکی از دانشجویان دستش را بلند کرد و پرسید: 'پس دو فنجان قهوه چه معنی داشتند؟' پروفسور لبخند زد و گفت: ' خوشحالم که پرسیدی. این فقط برای این بود که به شما نشون بدم که مهم نیست که زندگیتان چقدر شلوغ و پر مشغله ست،
همیشه در اون جایی برای دو فنجان قهوه ، برای صرف با یک دوست هست.

نویسنده این متن را نمی شناسم تا به او برای نوشتن این مطلب تبریک بگم و درود بفرستم.
در عوض از شبنم عزیز که این متن را برای من فرستاده تشکر می کنم.
لطفاً نظرتون را در مورد دید پرفسور به زندگی در زیریادداشت کنید سپاسگزارم.

۱۳۸۷ آذر ۱۰, یکشنبه

رنگین پوست


بوقت دنیا آمدن ، سياه بودم و وقتي بزرگ شدم سیاه

وقتي زیر نورآفتاب ميرم باز هم سياهم وقتي ميترسم هم ، سیاه

وقتي مريضم باز هم سياهم وقتي سردمه هم ، سیاه

بوقت مردن هم سیاه

تو اي دوست سفید من

وقتي دنيا آمدي صورتي رنگ بودي ،بزرگتر شدي سفيد

وقتي زیر نور آفتاب ميري قرمزی و ميترسي زرد

وقتي مريضي سبزی و سردت که می شه آبی

بوقت مردن هم خاكستري

وتو،به من گویی رنگین پوست !


این ترجمه شعری است که توسط یک پسر نوجوان آفریقایی سروده شده که کاندید بهترین شعر سال 2005نیز بوده.

با تشکر از خانم بنفشه کریم لو.

از دیدن نظرات شما دلگرم خواهم شد.

۱۳۸۷ آذر ۷, پنجشنبه

کوچ پائیزه : کوچی از کوچه ی پوچی




من که با این زندگی پر ... ولی پوچ شهری نمی توانم همانند کولی های سرزمینم با طبیعت همراه شوم البته خیلی از آن ها هم دیگر نمی توانند کوچ کنند .ولی می شود با یک مسافرت یک روزه یک کوچکی از کوچه پوچی کرد.
حال که این همهمه تهران نمی گذارد و دستان پاییز به یلدا نزدیک می شود. چاره همان کوچ یک روزه است مقصد کناره خزر است.
رفتن به شمال هم مثل دروان کودکی نیست.
آن وقت ها ترافیک جاده فقط شامل روزهای اول بهار و آخر تابستان بود ولی صدای فریاد تهران به جاده های شمال هم رسیده خاطره با نمک ترافیک جاده و خنده های داخل ماشین آنقدر با هر تعطیلی و آخر هفته ای تکرار شده که دیگر ترش است.
خوشبختانه توانستم در روزهای وسطه هفته عازم شوم تا برام جاده ترش نشود و چشمانم هم به نور قرمز ماشین های جلوئی خیره نماند ولی ترمز ها به دفعات بود.
پس از سواری با ترمز های پیاپی ........... شمال .............. باران بدون ترمز و جنگل پیاده
یک ویلای نم ناک با تارهای ظریفی که گاهی صورتت رو قلقک می دهند و خاطراتی که سریع از دیگان می گذرند.
شام کنار شومینه ای که هنوز بوی نفت ابتدائی از هیزم نم ناک نپریده.
کته شفته با کباب و سیر ترشی ، حال کندهای شومینه به تغ تغ افتاده و نور شعله هایش همه جا را روشن کرده.
خواب آلود خسته ولی با دلی گرم در بستر نمناک سرد.
کم کم ساک شدی و از التهاب اولیه افتادی
با سکوتت موریانه ها شروع به ریتم گرفتن می کنن و به نظاره رقص شعله ها می نشینی کم کم رخت خواب گرم شده و تورا در خواب غرق می کند اما شومینه که هنوز از همنشینی با تو سیر نشده هر از گاهی بشکن می زند. تغ تغ فایده ندارد بار دیگر همراه بشکن جرقه ای هم می اندازد این بار می پری .
کم کم آتش هم از گرگر افتاده و خسته به سراغ خاکستر می رود.
صبح :
ماده سگ تنها که از بوی تنت آمدنت را دیشب حس کرده دیگر طاغتش طاق شده و شروع به پارس می کند.
ابرها از نفس افتاده اند ، زمین داشت غرق می شد. آفتاب بانوی آسمان به کمک زمین آمده سگ با دیدنت به سوی تو شتافته تو را قول خودش در آغوش می گیرد بعد از یک خوش و بش به کنار باغچه می رود از آب باران می نوشد و با گلوئی تازه دمتکان باز می گردد.
مهر خورشید چنان به دل ابرهای سیاه افتاده که شره شره شدند و رنگ عوض کردند دیگر به سپیدی می زنند
البزر در دامن رو به خزرش جنگلی زیبا دارد حال درختان بالا نشین سفید پوشند و پایین نشین ها زر پوش.
شاهین آسمان یا به قولی مازنی ها قوش از این همه زیبائی به وجد آمده و جبغ می کشد. سگ که هرروز نظاره گر اینهاست از تماشاکردن تو حوصله اش سر رفته از حسودی دوباره بانگ بر می دارد یکهو به یاد بوغ و کرنای تهران می افتی وقت بازگشت نزدیک است بهتر است عکس بگیری و با خود ببری.


۱۳۸۷ آذر ۶, چهارشنبه

خزان : یغماگر بی پروای باغ و بوستان

البته دیگر باغ و بوستانی در این شهر نمانده خودمان احتیاج به یغماگر
بی پروا داریم.
گفته بودم در پیام بعد کوچ پاییزی رو می خونید ولی دلم نیامد
که عکس ها را نبینید.
راستی گفتیم یغما ، کورش یغمائی چطوره :) این روزها آهنگ پائیز
او خیلی می چسبه.











آدینه پیش هوا صاف شد و خش خش برگ ها نه



آدینه 1/9/87 یک روز زیبای پائیزی برای تهران بود. بعد از بارش باران در شب جمعه صبح روز بعد حتی اهالی شهر ری هم به نظاره البرز سفید پوش نشسته بود. هوا دوباره هوای تنفس جان بود.
حتی در این روز هم سر و صدای تهران کم نبود به روزهای پایانی پائیز می رسیم چندین بار به خیابان ولیعصر (پهلوی ) رفتم در ساعات مختلف ولی هیچ گاه نتوانستم صدای خش خش برگهای پنج پر چنار رو به صافی دوران کودکی بشنوم. صدائی که در خاطرم هست با گذشت سالها هنوز صاف تراز صدایی بود که در این جمعه می شنویدم. حال دیگر صدای خش خش صاف نیست که هیچ بلکه با صدای موزیک و اگزوز و جیغ دختران و اروده پسران میکس شده .امروزه" ری میکس آهنگ های قدیمی " مد است .
آقای شهردار هم که از ترس یخبندان های پارسال تهران آنقدر مشغول چیدن کیسه های شن و نمک شده که به کلی فراموش کرده هر سال معمولاً یکی از جمعه های پائیز مقرر می شد و در رسانه ها اعلام می گردید و در آن روز برگ های خیابان ولیعصر جارو نمی شد تا شهروندان بتوانند از نقش و کلام این پنچ پرهای چنار لذت ببرند.



تا تمام نشده باید به سفر رفت ." کوچ پاییزه" در لاگ بعدی بخوانید.

۱۳۸۷ آبان ۲۸, سه‌شنبه

SKI




هفته گذشنه پیست اسکی توچال افتتاح شد.

به همه اسکی بازان شروع فصل اسکی را تبریک می گم.

جا دارد که این ایراد را به سایت رسمی فدراسیون اسکی بگیرم که هیچ نوع

اطلاع رسانی در مورد تاریخ افتتاح پیست های اسکی نکرده و

اخرین اخبار این سایت راجب مسابقات جهانی اسکی است www.skifed.ir

بلیط پیست توچال 15هزار تومان شده و در این مدت پیست حتی در روزهای وسط هفته هم بسیار شلوغ بوده به نقل دوستم وحید : وسط پیست خوردم زمین و ده نفردیگر به من خوردن و نقش زمین شدند.(انگار تو اتوبان همت تصادف کنی همه میان بهت). این در حالی بود که دوست دیگرم ایلیاد این هفته را در سرعین مشغول اسکی در پیست اسکی سهند بود و می گوید: برف بسیار عالی وپیست بسیار خلوت است این قدر اسکی می کنی که خسته می شوی و از پیست می آیی بیرون.
به حر حال این مژده را می دهم که این هفته جمعه پیست دربند سر نیز افتتاح می شود.
به گزارش هواشناسی آخر این هفته روزهای آفتابی خواهد بود .
خوش بگذره.

۱۳۸۷ آبان ۲۷, دوشنبه

خر


تا حالا به خر تی تاپ دادین . این شکلی میشه! :)

مرگ تدريجي يك رويا

خوشبختانه این سریال به پایان رسید . اگر بخواهم در مورد این سریال نقد بنویسم آنقدر آگاهی ندارم.ولی می خواستم به چند نکته توجهتان را جلب کنم:
೧- تبریک به پولاد کیمیایی
که بلاخره جلو دوربینی به غیر از دوربین پدرش قرار گرفت.
೨-تیتراژ این سریال که با صدای آقای رضا یزدانی واقعاً زیبا بود و من فقط تیتراژ سریال را تماشا که چی بگم گوش می کردم.




http://www.bestnewmusics.blogfa.com/post-449.aspx" جهت دانلود موزیک تیتراژ کلیک کنید.

೩-یک آفرین هم به نویسنده باید گفت برای قسمت پایانی . چرا قاچاقچیان آدم به جای اینکه مسافران را توی دریا بیاندازند خودشان از کشتی خارج شدن و جالبتر که آیا یک کشتی با گلوله های یک مسلسل غرق خواهد شد و در ادامه کسی که فقط توی آب افتاده چرا فراموشی گرفته خفگی در آب باعث فراموشی می شود. به نظر من یک تمشک طلائی حق اوست.




اسلحه جدید مخابراتی

-------------B&B Group wrote
sherkate mokhaberate iran az tarikh 20 aban be bad be tamame kasani ke az yahoo tooye iran estefade mikonan yek emali zade. Onvane email hastesh Carte internet majani . Vaghti shoma in email ro baz konin yek KeyLogger ke faghat 32kb hastesh install mishe va tamami chizayi ke type konin har 20 min be adrese email research@irantelecom.ir ferestade mishe va ouna mitoonan bekhoonan ke chi minvisin. In email ro aslan va tahte hich sharayeti baz nakonin.
با تشکر از گروه B&B که ما را مطلع کرد.

یوسف

26 آبان ماه سالروز تولد جامی شاعر و قصیده سرای قرن هفتم هجری است.
یکی از آثار این شاعر داستان "یوسف و زلیخا " است که به نظم آورده شده به مطالعه مقدار کمی از این شعر چنان اثری بر شما خواهد گذاشت که دیگر حاضر به دیدن سریال یوسف ساخته شرکت سیمافیلم (وابسته به صدا و سیما ج.ا.ایران) نخواهید شد.
بیش از نیمی از برنامه های تلوزیونی ما را برنامه هایی با موضوع مبارزه با صهیونیسم پر کرده کافی نیست و به علت نداشتن تاریخ غنی و داستان های زیبا و مردان ، زنان بزرگی در تاریخ کشورمان صدا و مجبور است جهت ساخت سریال های تاریخی به سراغ داستان زندگی بزرگترین پیامبر یهود رفته و داستان او را به پرده تصویر بکشد.
ای کاش جهت ساخت این سریال به جای توجه به تعالیم اسلامی که نمی دانم در آن دوره چگونه وجود داشته کمی هم به عاشقانه بودن داستان که همین نکته زیبائی شعر جامی را به ارمغان آورده نیز توجه می شد.
سخنان یوزارسیف در این سریال من را به یاد سخنان حکیم ملاصدرا می اندازد که سریالش سالهای پیش پخش شد.
این مژده را نیز به شما می دهم که پس از پایان این سریال ، سریال ملک سلیمان پخش خواهد شد احتمالاً در آن سریال سلیمان و بلقیص برای ماه عسل به عتبات مشرف می شوند.
از همه اینها که بگذریم خوشا به حال آقای داود میر باقری که کارگردانی چنین سریال هایی با چنیین بوجه های کلانی را دارد آن هم در موقعی که جهان در بحران مالی است.

۱۳۸۷ آبان ۲۴, جمعه

Hollywood Film Festival Awards


یک عکس جالب از فرش قرمز فستیوال هالیوود.
مردی که روزی جذاب ترین مرد هالیوود بود و خانمی که برای او نیز باید گفت روزی جذاب ترین زن هالیوود بود.
Electrophile Vol. 9 September 2008 OUT NOW!
اگر موزیک Electroدوست دارید پیشنهاد می کنم به لینک زیر سری بزنید و موزیک های دوست من رو گوش کنید.

لیست زیر آلبوم جدیدش هست.

Electrophile Vol. 9 September 2008 OUT NOW!
01 Ida Corr - Ride My Tempo (Deeper People Remix) 02 Cisko Brothers - Guaglione 2008 (Mosso in the Dancefloor) 03 Calibro - For A Few Dollars More (Paolo Ortelli Original Extended Mix) 04 Chus & Peter Gelderblom - Feelin 4 you (Original Mix) 05 Jean Claude Ades & Vincent Thomas - Shingaling (Original Mix) 06 R.E.M. vs. Thomas Gold - Losing My Religion (Thomas Gold Demo Mix) 07 The Potbelleez - Are You With Me (Hook N Sling Remix) 08 Dr. Kucho! - Holy Spirit (Old School Mix) 09 DJ Chick - Colombian Carnival (Tim Sanchez Like Colombia Remix) 10 Domino Dancing - You Are My Sunshine (Original Mix) 11 DJ Wayko - El Mariachi (Astroboy vs. Wayko Mix) 12 Kurd Maverick & Rud - Ring Ring Ring 13 Jason Rooney & Nello Simioli - Without Me (Original Mix) 14 Yves Larock - Rise Up (Violinists Vandalism Edit)
http://www.dj-ferry.com/

۱۳۸۷ آبان ۱۹, یکشنبه

RE: %7
-------------۞ ħŐЙỄЎ ۞ wrote:یک مردِ روحانی، روزی با خداوند مکالمه ای داشت: خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟ خداوند آن مرد روحانی را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد؛ مرد نگاهی به داخل انداخت. درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود؛ و آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد! افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند. به نظر قحطی زده می آمدند.. آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها بر بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پُرکنند. اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلندتر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند. مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد. خداوند گفت: تو جهنم را دیدی! آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد. آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود. یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن، که دهان مرد را آب انداخت! افرادِ دور میز، مثل جای قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و تپل بوده، می گفتند و می خندیدند. مرد روحانی گفت: نمی فهمم! خداوند جواب داد: ساده است! فقط احتیاج به یک مهارت دارد! می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به همدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع کار تنها به خودشان فکر می کنند! تخمین زده شده که 93% از مردم این متن را برای دیگران ارسال نخواهند کرد. ولی اگر شما جزء آن 7% باقی مانده می باشید، این پیام را با تیتر 7% ارسال کنید! من جزء آن 7% بودم! و به یاد داشته باشید، من همیشه حاضرم تا قاشق غذای خود را با شما تقسیم کنم

۱۳۸۷ آبان ۱۱, شنبه

೧೩ آبان ماه 58




سیزدهم آبانماه سالروز تسخیر لانه جاسوس امریکا است یا اشغال سفرا ت کشورامریکاست ?
اگر این کار توسط گروهی به نام "دانشجویان پیرو خط امام" صورت گرفت پس چرا روز دانش آمور است؟


چرا دولت بازرگان استعفا داد و ملی ،مذهبی ها از صحنه سیاست کنار رفتند.؟


چه عاید ایران و یا دانشجویان خط امام شد که پس از 444روز گروگان ها را آزاد کردند؟


آگر پاسخی دارید از خواندنشون خوشحال می شم.

۱۳۸۷ آبان ۷, سه‌شنبه

توهین مجله امریکائی به ایرانیان


این تصویر را مجله Columbs Dispatichامریکا به چاپ رسانده که توهین بزرگی به کشور و ملت ایران است.
البته چیزی که عوض داره گله نداره.
وقتی غریب بر 30سال است که مردم غیور ایران نُقل زبانشان مرگ بر امریکا است وقتی در هر مناسبتی پایمال کردن و سوزاندن پرچم این کشور چاشنی مراسم های ماست.
چاپ چنین عکس هائی دور از انتظار هم نیست.
لطفاً نظرات خودتان را درمورد این توهین بنویسید. ولی خواهش می کنم افرادی که تا به حال به هر دلیلی (افکار ضد امریکایی ، پیچاندن مدرسه رفتن به راه پیمایی پاس کردن معارف و وصیت امام و...)اعمالی که در بالا ذکر شده را انجام داده اند حس وطن پرستی شان گل نکند و مخالفتشان را با این تصویر اعلام نکنند.چون قبلا حس وطن پرستی خود را به همان دلایل فروخته اند.
یک وطن پرست و آزاده به شان افکار و نظرات و ملیت و نژاد افراد دیگر احترام می گذارد.

۱۳۸۷ مرداد ۱۵, سه‌شنبه

چه کنیم به هم نزیم ؟ با هم ... (شماره 1)

من فکر می کنم روابط اجتماعی ما (جوانان متولد دهه 60) دچار مشکل های زیادی شده رابطه هامونبیمار گونه شده . انگار نه انگار هم زبونیم هم وطنیم.
کلی نگیم افرادی که در کنار هم هستیم و به قول معروف" دوست" می نامیم شون. یا اهمیتی به هم نمیدیم و عکس العملی به رفتارهم نشون نمی دیم ( تحویلنمی گیرم ... اونم آدمه آخه ، جواد) یا از این طرف پشت بوم می افتیم به دفعات با هم دچار اصطکاک می شیم.
منظورم دلگیری هاست .
قهر و آشتی هاست.
بحث و جدل هاست.
چرا من از تو توقع داشتم تو چرا برآورده نکردی ؟ حرف های بعدی هم که ... تجربشُ کم نداریم!

من فکر می کنم نسل ما (البته یک نسل بیش از یک دهه است که در بالا ذکر کردم.25 سال به انتخاب خودتان)بیش از نسل ها دیگر دچار این مشکل است .
البته که ما نسل سوخته ایم .
دوران جنینی:جنگ (مادرانی بدو هیچ استرسی)
دوران کودکی (شادی و بازی):جنگ (تو زیر زمین .خامشکون)
دوران نوجوانی : (از پذیرفتن برادران و خواهران بی حجاب معذوریم)
دوران جوانی:انرژی هسته ای ، احمدی نژاد
به به چه قد خوش بحالمون بوده ...
نتیجه دوران فوق : به گفته صاحب نظران در صد بالائی افراد مبتلا به افسردگی ، پرخاشگری ، اعتیاد ، بیماری جنسی و ... در میان جوانان برومند میهن اسلامی مان (سند چشم . . . پرتاب کن بیرون )
همش تقصیر این استکبار و امپریالیسته.
رقص بلد نیستی پارتی نرو نگو مشروبش بد بود.
با این توضیحات من بر این نظرم که ما اگر زورمون برای حل مشکلات خانوادگی ،اجتماعی،اقتصادی که همه دگیرش هستیم نمیرسه خودمان مشکل درست نکنیم در زیر این فشار سنگین به هم مشت نزنیم با هم مشت محکمی به دهان ِِِِ ِ ... استکبار بزنیم.
بهتره دلامون به هم نزدیک تر بشه . ما همه یک ریشه مشترک داریم به قول "یاس" ایران تنها دلیل وجود بدنمه.
من منتظر نظراتتون هستم باری ویرایش بخش بعدی

۱۳۸۷ مرداد ۱, سه‌شنبه

شروع به کار

این اولین نوشته من ب عنوان وبلاگ است.
عشق آزادیست عشق آغاز آدمی زادیست.